سلام
هوووووووووووووووووف چقد بود مطلب ننوشته بودم.نه؟(الان میگن نه!)
دیروز یکی از بازیگرای تئاتر ( چوگته) دوتا بلیط برامون گرفته بود ولی پدر بنده وسط جاده خوابش گرفته بودو رفته بود تو دره!!!!!!!
دیگه شبش همش مهمون داشتیم
این شد که منو خواهرمو دخترخانومش با دو بلیط بلندشدیم رفتیم نمایش!!!!
خودمون دیررفته بودیم.اونجاهم یه عالمه منتظر قدم رنجه نمودن والیبالیست موفق و جوان همشهریمون آقای سید محمد موسوی بهمراه خانوادش بودیم.یعنی از تماشاگرا پرسیدن بمونیم منتظرشون یا ن؟ ماهم یعنی بقیه (من کمتر)راضی شدیم که بمونیم منتظر..اینم لحظه ورودشون:
نمایش قشنگی بود ولی نه به اندازه اون تعریفایی که ابتداش میدادن مسئولاش!بنظرم نمایش (مَتَلوم چهِ بید) قشنگتربود.اینهمه جیغو داد نداشت.
اجرای 152 بودش و امشب آخرین اجراشه.
یروز دوستم گفت از بس تو فکر رفتن و دیدن این نمایش بودن که دخترخالش گفته شب خواب دیدم که رفتیم داشتیم نمایشو میدیدم وسطش مامانم از خواب بیدارم کرده!!!!!!!!!!!
یه همچین آدمای جوگیری هستیم ما!
پسر کوچیکه تو نمایش هم فامیلمونه.
راستی چوگته فک کنم چندتا چوبن که رو همدیگه میذارنشونو با یه چوب دیگه میزنن رو یکیشون.هرچی بلندتررفت بهتر..(البته دقیق اینجورنیست)
امشبم قراره تو پارک رعنا برا ورزشکار شهرمون جشن بگیرن